آیا کلمات میتوانند معجزه کنند؟
یک روز مرد کوری روی پلههای ساختمان نشسته بود و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده میشد که «من کور هستم، لطفا کمک کنید». روزنامهنگار خلاقی از کنار او گذاشت، نگاهی به او انداخت و فقط چند سکه را در داخل کلاه مرد دید، او چند سکه دیگر داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و متن دیگری را روی آن نوشت و مجددا تابلو را کنار پای مرد قرار داد و آنجا را ترک کرد.
عصر همان روز روزنامهنگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمها خبرنگار را شناخت. از او پرسید: «روی تابلو چه نوشتی؟» روزنامهنگار جواب داد: «چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما رو به شکل دیگری نوشتم». لبخندی زد و به راه خودش ادامه داد. مرد کور هیچ وقت متوجه نشد که آن نوشته چه بوده، ولی ما میتوانستیم روی تابلو را بخوانیم که: «امروز، روز قشنگی است، ولی من نمیتوانم آن را ببینم».
نتیجه این داستان کوتاه مدیریتی چیست؟ دو نتیجه را میتوان از آن به دست آورد؛ اول نقش تغییر و دوم اهمیت پیام در مسیر موفقیت. نتیجه اول که نقش تغییر را برجسته میکند نشان میدهد وقتی نمیتوانیم یک کاری را انجام دهیم قطعا باید استراتژی خودمان را تغییر دهیم، در این صورت خواهیم دید که بهترینها برای ما اتفاق میفتد. باید باور داشته باشیم که تغییر بهترین چیز برای زندگی است. نکته دومی که میشود از این داستان کوتاه مدیریتی نتیجه گرفت، اهمیت پیام در تبلیغها و اعلانهای ما است، ما لازم داریم در طراحی تبلیغاتمان پیام مناسبی را طراحی کنیم.